به گزارش شهرآرانیوز؛
رئیس محکمه پیش از بیان موارد اتهام، رو به پزشکاحمدی که درکنار باقی متهمان ردیفاول نشسته است، فهرست کوتاهی از سؤالات مرسوم را ردیف میکند: نام؟ احمد. نام خانوادگی؟ احمدی. سابق چه شغلی داشتید؟ پزشک مجاز بودم. سن؟ حدود ۶۱سال. ساکن؟ تهران. عیال و اولاد داری؟ یک عیال و پنج طفل صغیر دارم. سابقه محکومیت؟ سابقه بدی ندارم. سواد دارید؟ سواد جزئی دارم. مسلمان و تابع ایران هستید؟ بلی، مسلمان خداشناسی هستم و تابع ایران میباشم.
اما همه آدمهای توی دادگاه به اتفاق میدانستند که جز نام و نامخانوادگی و سن و تعداد فرزندان، باقی حرفهایش، باد هواست. او سابقه خوبی ندارد. پزشک سابق بیمارستان سپه که هیچ زمان کسی نفهمید چطور در آن مهرماه سال ۱۳۰۷ از مشهد بلند شد، آمد تهران و درحالیکه فقط یک پرستار ساده بود و داروخانهای کوچک در مشهد داشت، با بالادستیهای دستگاه حکومت، حشرونشر پیدا کرد. او نه پزشکیاش را توی دورههای آکادمیک گذرانده بود، نه داروسازی را. تمام سوابق کاریاش بر مبنای مشاهده و تجربه بود.
درس این کار را نخوانده بود. از روی دست پزشکان نگاه میکرد و گاهی بالای سر سختترین عملها حاضر میشد. اما از روزی که پایش رسید تهران، سر از بیمارستان سپه درآورد و بعدتر شد پزشک مخصوص شهربانی؛ پزشک مرموزی که فقط نیمهشبها کیف کوچک کارش را برمیداشت و در قامت فرشته مرگ بر بالین محبوسان زندان شاه حاضر میشد؛ مردی که شغل شریف پزشکی را دستمایه پلیدترین و شومترین جنایات انسانی قرار داد. سرنگ مرگبار پزشکاحمدی که فقط با آب داغ یا هوا پر میشد، بارها توی رگ قربانیان بسیاری رفت.
از صوتالدوله قشقایی (نماینده مجلس شورای ملی) گرفته تا عبدالحسین تیمورتاش (وزیرشاه) و جعفرقلیخان اسعد (وزیر جنگ) و محمد فرخییزدی (شاعر مبارز آزادیخواه). با این هیبت سیاه، اما در نظر کسانی که از نزدیک سقوط پزشکاحمدی و دستوپازدن او در منجلاب فساد را دیده بودند، به «موش» شهرت داشت؛ آنقدر که ابله و زودباور بود؛ برای همین هم در دادگاه، پس از صدور حکم نهایی، تقلا میکرد تمام کاسهکوزهها را سر ارباب دیکتاتورش و حکومت مستبدانه او بشکند. پزشکاحمدی چند ماه پس از محکمه نهایی، پای چوبه دار در آخرین لحظات زندگی اذعان میکند که پشتپرده تمام این جنایات، رضاخان است و قاتل اصلی، اوست.
چند شبی میشود هرچه غذا برای محمد فرخی میفرستند، امتناع میکند. زندانیها به زحمت خبرش کردهاند که امروز و فرداست به ضرب غذای مسموم، کارش را تمام کنند. باور نمیکند. چطور باور میکرد در شرایطی که زمزمههای عفو و آزادی به گوش میرسد، همچنان طناب دارش را در پستوهای زندان، گره زده باشند؟ با این حال، احتیاط میکند؛ چون بارها به چشم دیده است چهبسیار زندانیها که با گوشت و آب زهرآلود، جان دادهاند. اما اعتصاب غذای فرخی، نمیتواند او را از بنبست مرگ بیرون بکشد.
در شرایطی که آن بیرون، گرگی به قواره پزشکاحمدی نفس میکشد، راه برای تمام کردن کار او بسیار باز است. آن روزی که فرخی را از سلول خود بیرون کشیدند و به اتاق حمام بردند، میدانست که بالاخره قرعه به نام او افتاده است. پیش از ورود او، شیشههای پنجرهها را با گچ مسدود کرده بودند و چیزی جز تاریکی و وحشت و قساوت، راه به آن اتاقک مخوف نداشت؛ اتاقکی در دل بیمارستان زندان که درعوض معالجه، قتلگاه زندانیان نیمهجان بود. پزشکاحمدی بهانه کرده بود فرخی را بیاورید واکسن تیفوس بگیرد.
اتاق حمام، آخرین سنگر فرخی بود برای شلیک شعرهای سیاسی که جانش را به مهلکه مرگ کشانده بود. راهی برای فرار نبود. پزشکاحمدی بار دیگر با همان کیف چرمی سیاه آمده بود و با همان سرنگی که جان تیمورتاش را گرفت، بالای سرش حاضر شد. فرخی پس از دستوپازدنهای بسیار تسلیم مرگ شد و جسم بیجانش به سلول برگشت؛ جایی که هنوز آفتاب از دریچههای آن به زمین سرد زندان میتابید.
نهفقط خانواده تیمورتاش، که حالا جمع زیادی از بازماندگان قربانیان پزشک قاتل، دربهدر، کوچهپسکوچههای عراق را وجب میکردند تا ردی از احمدی مرموز پیدا کنند. پزشکاحمدی تابستان سال ۱۳۲۰ به عراق گریخته بود. سروشکلش را عوض کرده بود. موهایش را رنگ گذاشته بود و به خیال خود، پس از آن سلسلهجنایتهای پنهانی، حالا میتوانست با خاطری آسوده در کشوری غریب، زندگی تازهای را آغاز کند. اما طولی نکشید که با همکاری دولت عراق، دستگیر و به مقامات ایرانی تحویل داده شد.
پنج ماه بعد، آخرین جلسه محاکمه او در دادگاه برگزار شد. احمد کسروی، وکیلمدافع احمدی، با ادله سست و بیبنیادش، او را تنها مأمور به اجرای احکام دولتی میدانست و عامل اصلی جنایات را حکومت معرفی میکرد؛ دفاعیات ضعیفی که بیشتر داشت وقت دادگاه را میگرفت و خون خانوادههای بازمانده را به جوش میآورد. مظلومنماییها و تمناهای عبث احمدی در دادگاه افاقهای نداشت.
خون آدمهای بسیاری به دستهای او آغشته بود. ۳۰ بهمن سال ۱۳۲۲ دادگاه دیوانعالی جنایی، احمد احمدی موسوم به پزشکاحمدی را به جرم قتل عمد محمد فرخییزدی و جعفرقلیخان بختیاری (سردار اسعد) و شماری دیگر از مقتولان، به اعدام محکوم کرد. ۲۲ مهر ۱۳۲۳، پیش از طلوع آفتاب، پزشکاحمدی با یک لا پیراهن به پای چوبه دار آمد، درحالیکه دیگر خبری از آن کیف چرمی و نگاه بیتفاوت نبود؛ از چشمانش وحشت میبارید و آن دستهایی که وقت تزریق سم به رگهای قربانیان، قرص و محکم بود، مثل بید میلرزید. پزشکاحمدی ساعت ۶:۲۰ صبح اعدام شد و جسدش پس از یک ساعت، از دار پایان آمد و از میدان توپخانه به گورستان منتقل شد.